در دو مقاله ى قبلى تحت عنوان "نقد نظرات جعفر عظيم زاده- فعال کارگرى" و "ماهيت غير کمونيستى کميته هاى کارگرى" در نقد نظرات محمد اشرفى سخنگوى کميته پيگيرى در راه ايجاد تشکلهاى آزاد کارگرى، مسئله را چنين تحليل نمودم که که اين تشکلها تکامل يافته ترين شکل چپ سنتى در داخل بوده و در نبود تشکيلات چپ سنتى وظايف اين چپ فرقه اى را بازى و عمل ميکنند. چپى که مرکز ثقل خود را در دانشگاه از دست داده و از طرف ديگر قادر نيست در محيط زيست و کار کارگران خود را متحقق کرده و فعاليت نمايد. و در ضمن ارائه اين نقد اساسى تاکيد نمودم که هدف از اين نقد، نفى فعاليتهاى جنبى اين کميته ها در سازماندهى مراسم روز کارگر و ديگر فعاليتهاى جنبى نميباشد.
اخيرا در سايت روزنه مقاله اى با امضاء محمد حسين از فعالين کارگرى شوراى همکارى تحت عنوان "خطاب به شوراى همکارى تشکلها و فعالين کارگرى" نوشته شده در مورخه ى 86/ 7/ 27 ديدم که وى علاوه بر آن چندى پيش مقاله اى در نقد محسن حکميمى با عنوان؛ "...در نقد مواضع محسن حکيمى" نيز نوشته بود که عمدتا در نقد مواضع محسن حکيمى بود. قبل از هر چيز لازم ميبينم در مورد مواضع محسن حکيمى به نکاتى خلاصه وار اشاره کنم که بهتر بتوانم به نقد خط محورى خود محمد حسين در دو نوشته ى مذبور بپردازم. نقد محسن حکيمى وقت و نيروى زيادى طلب نميکند. وي يک کارگر کارگريست پست مدرن است که موظف شده است مواضع جنگ سردى و ضد حزبى بورژوازى معاصر و ايدئولوژى پست مدرن را در قالب جنبش ضد کارمزدى در درون جنبش کارگرى قالب کند و محوريت تفکر وى، مواضع ضد حزبى ايشان است. از نظر وى امر رهايى کارگران تنها بدست خود کارگران حاصل ميشود و اين طبقه در مسير مبارزه ى خوجوش خود به تئورى آگاهى طبقاتى خود هم ميرسد و هيچ نيازي به حزب کمونيست ندارد و بجاى حزب، به تشکل ضد سرمايه دارى يا تشکل فراگير سراسرى ضد کار مزدى نياز دارد. اين گرايش با وجود اينکه بعد از نفى کامل لنين و ديگر رهبران کمونيست بعد از مارکس سعى دارد تظاهر به مارکس خواهى کند، اما در واقع خود مارکس را در جاييکه ميگويد حتى اگر مارکس هم نبود طبقه ى کارگر به تئورى و آگاهى کمونيستى ميرسيد نفى ميکند و دفاع از "پراکسيس" مارکس به يک دستاويز اپورتونيستى براى خود تبديل کرده است. اين گرايش در نهايت بايد تا ظهور مهدى منتظر بماند تا طبقه ى کارگر به خود آگاهى طبقاتى رسيده و تشکيلات ضد سرمايه دارى و ضد کارمزدى خود را ايجاد کند و سپس به انقلاب سوسياليستى دست بزند. درست است که اين گرايش در نهايت يک گرايش صنفى- اکونوميستى است، اما با توجه به وفق دادن خود با "دستاوردها"ى فکرى مکتب پست مدرنيسم بيشتر به بورژوازى خدمت ميکند تا طبقه ى کارگر، چون حضرت مهدى تا ظهور کند و طبقه ى کارگر به اگاهى طبقاتى خود برسد و تشکيلات فراگير ضد کارمزدى خود را درست کند، اين طبقه هفتاد- هشتاد نسل آتى خود را بايد در گورستان دفن کند. نقد اين گرايش را بطور کامل و تئوريک موکول ميکنيم براي آينده. بطور کلي از نظر من اين گرايش يک گرايش ضد کمونيستى است تا يک گرايش کارگر خواهى. چون کاملا خود را از صف جنبش کمونيسم کارگرى به بهانه ى جنبش فرقه اى بودن کمونيسم بيرون کشيده است.
و اما سخن اصلى ام با محمد حسين، فعال کارگرى. محوريت سخن اين دوستمان اين است که از عدم موفقيت شوراى همکارى در ايجاد تشکل فراگير طبقه ى کارگر مينالد و اين شورا را ضمن امرى مثبت در ايجاد حرکتهاى موردى (مثل تدارک اول ماه مه) تابحال در حال درجا زدن ميبيند. از نظر وى طبقه ى کارگر ميتواند از طريق کميته هاى کارگرى و بويژه پراتيک شوراى همکارى کميته ها به تشکل فراگير خود نائل آيد و مضافا اينکه تا طبقه ى کارگر از طريق شوراى همکارى کميته ها به اين تشکل فراگير نرسد در مبارزه اش پيروز نخواهد شد. اولا از اين دوست فعال کارگرى بايد پرسيد تشکيلات فراگير کارگرى چيست و چگونه بوجود ميايد؟ طبيعتا طبق گفته ى خودش حزب کمونيست نيست. آيا شوراهاى کارگرى است؟ طبق متد ارائه شده از طرف اين دوست مان، تشکل فراگير کارگرى يک تشکل توده اى کارگريست که ميتواند طبقه ى کارگر را به وحدت برساند. همانطوريکه در نوشته هاى قبلى هم تاکيد کرده ام مهمترين مسئله اى که اين دوستان فعال کارگرى به آن اهميت نميدهند اين است که يک درک اختيارى، مکانيکى و ذهنى (انتراعى) از تشکل فراگير يا توده اى کارگرى دارند. به اين معنى که اين رفقا ضرورت ساختن چنين تشکلى را يک امر ذهنى و اختيارى ميدانند که جهت اتحاد طبقه ى کارگر، کارگران بايد در يکجا جمع شده و تشکل خودشانرا ايجاد کنند. در صورتيکه طبق متد مارکس و منصور حکمت کارگر در حين مبارزه با سرمايه دار بر سر گرفتن مطالباتش به وجود تشکل کارگرى نياز پيدا ميکند. ضرورت ساختن تشکل کارگرى چنين حاصل نميشود که يک فعال کارگرى برود کتاب مارکس را بخواند و سپس به اين نتيجه برسد که بايد تشکل داشته باشد. تشکل کارگرى بايد محمل طبيعى داشته باشد. يعني کارگر در راستاى زندگى شغلى خود و براى بقا ء خود زمانيکه براى گرفتن حقى از سرمايه دار در حالت انفرادى سرکوب ميشود به اين نتيجه ميرسد که بايد براى نيل به خواسته اش سنديکا يا شورا داشته باشد و از طريق مجمع عمومى اين سنديکا و شورا به مطالباتش هر چه زودتر و بدون وجود بوروکراسى ادارى برسد (که سنديکاليسم داراى چنين مکانيسم بوروکراتيکى است و کارگر امروزى ميتواند حتى با ساختن سنديکا بدليل شرايط سرکوب مجمع عمومى را به سنديکاى خود تحميل کند و تصميمات سريع و مستقيم با حضور تمام کارگران بگيرد. بگذريم). اين اولين ايراد نوشته و بحث محمد حسين است که خيال ميکند تشکل کارگرى را بايد بدون ضرورت طبيعى آن بوسيله ى شوراى همکارى کميته ها ساخت، آنهم در محيطى خارج از محيط کار کارگر. اين نوع گرايش درک چپ سنتى بود که تشکيلات گرايى برايش يک استراتژى بود و خيال ميکرد کارگر و کمونيستها بهر حال بايد تشکيلات داشته باشند. منصور حکمت چنين متدى را بزير نقد برد و تشکل کارگرى را نتيجه ى مبارزه ى اقتصادى کارگر با سرمايه دار در درجه ى اول ارزيابى کرد. حلقه مفقوده اى که در نوشته ى محمد حسين وجود دارد درست در اين نقطه است. دومين ايراد بحث دوستمان محمد حسين اين است که که چون هيچ مبناى ضرورى طبيعى و اقتصادى براى تشکل فراگير و توده اى کارگر قرار نميدهد، بلافاصله ذهنش به جواب دادن به گرايشاتى برميايد که با ورود کارگران زيادى به اين تشکلها وارد آنها ميشود، و آن گرايشات فکرى مختلف است. در صورتيکه تشکل فراگير کارگرى بر اساس تفکرات مختلف ايجاد نشده است، بلکه بر اساس مطالبات مختلف مشترک کارگران ايجاد شده است. طبقه ى کارگر اگر فرقه اى و مکتبى نباشد در مقابل اينگونه جدلها و بحثهاى داخل تشکلهاى درست شده در محيط کارگران ميايستد و اجازه نميدهد حوزه ى حرکت آن تشکلها از چهارچوب مطالبات صنفى يا سياسى به بحثهاى تئوريک و انتزاعى سوق داده شود. البته لازم بذکر است که طبق متد مارکس، همواره در طول تاريخ جنبش کمونيستى و کارگرى، ايندو جنبش از همديگر تاثير گرفته و ميزان سطح و کيفيت همديگر را مشخص کرده اند. جنبش کمونيستى اى که ضد امپرياليست است، بناگزير تلقى مبارزه ضد امپرياليستى اش را به شوراهاى کارگرى داخل کارخانه هم تعميم ميدهد و غيره. مسئله اين نيست که کارگران نبايد به مسائل پيچيده تئوريک فکر کنند يا در توانشان نيست. مسئله اين است که وظايف تشکل توده اى طبقه کارگر و تلاش براى ايجاد آن با وظايف حزب سياسى طبقه کارگر يکى نيست. کارگران بايد در سطوح مختلف- حزبى و غير حزبى- متشکل شوند.
کميته هاى کارگرى درست خلاف اين پديده حرکت کرده و اصلا ساخته شده اند. تبديل به محفلهاى بحثهاى تئوريک شده اند و من به اين خاطر ميگويم که اين تشکلها عمدتا شکل امروزى چپ سنتى در داخل هستند و نه چيز ديگر. وگرنه ميشود براى تدارک اول ماه مه از طريق تشکلهاى موجود در کارخانه خيلى بهتر و امن تر از کميته هاى کارگرى ساخته شده ى امروزى در داخل اقدام کرد. لذا اين هم دومين مشکل بحث اين فعال کارگرى بود که سعى ميکند با تجويز دمکراسى و حرکت شورايى به تشکلهاى فراگير ساخته شده در خيابان براى حل اين اختلافات تئوريک اطمينان خاطر بدهد، که خود نسخه ى درمان دمکراسى هم در نهايت با انتخاب نماينده ى دمکراتيک وکالتى در جهت نفى مجمع عمومى رفتار خواهد کرد. و اما بغير از نسخه ى دمکراسى، اين متد در جاى خود به سومين مشکل اين دوستمان تبديل ميشود که اين تشکلها را تشکلهاى گرايشات ميداند نه مطالبات. وقتى تشکلى بر اثر يک ضرورت اقتصادى در داخل کارخانه يا هر محيط کارى ديگر ساخته نشود و در خيابان يا يک دفتر موجود در طبقه ى سوم خيابان انقلاب تهران هويت پيدا کند، طبيعتا تبديل به يک تشکل فرقه اى شبيه چپ سنتى داراى گرايشات مختلف خواهد شد.
من در نوشته ى قبلى ام نيز اين گرايش سنتى در عرصه ى کارگرى را بنقد کشيده ام و تا اينجا ديگر اين نقد را کافى ميدانم و در نظر دارم آلترناتيو ديگرى به جاى اين کميته ها مطرح کنم. چونکه حتى سوال دوستمان محمد حسين هم هست که اگر اينکار را نميکردند پس چکار ميکردند؟! بنظر من اکثر اعضاى کميته هاى کارگرى، کارگران پيشرو و کمونيست کارخانه ها هستند که يا در شغل آزاد فعاليت ميکنند يا از کارخانه اخراج و تصفيه شده و يا هم اکنون در کارخانه اى مشغول کار هستند. اينها عليرغم هر کمبود، همان محافل کارگران سوسياليست هستند که منصور حکمت نظرش اين بود که احزاب کمونيست کارگرى بايد ظرف سازماندهى و سر و سامان دادن معضلات اين گرايش درون طبقه باشد و در ارتباط تنگاتنگ و مستمرى با شبکه محافل کارگران سوسياليست باشد. عنوان کميته کارگرى و يا هر اسم ديگرى ضرورتا خصلت و ماهيت کارگرى به يک نهاد با روشهاى غير کارگرى نميدهد. معضل را بايد جاى ديگرى جستجو کرد. ظرف فعاليت براى متشکل کردن کارگر در بعد توده اى آن محل کار و زيست طبقه کارگر است. سوال اين تشکلها بايد اين باشد که عليرغم هر تلاش تاکنونى چرا موفق به ايجاد تشکلهاى واقعى کارگران نشده اند؟ نميتوان به نيابت از کارگر متشکل شد و دعواهاى درونى را معضل کارگر ناميد! ايجاد تشکل کارگرى در شرايط امروز، در محل کار، مستقيما برپائى جنبش مجامع عمومى است. اگر اين دوستان جزو کارگران اخراجى اند، ميتوانند از ارتباطات موجود خود براى پيشبرد همين امر در مراکز کارگرى و کارخانه جات استفاده کنند. بخش ديگر و به همين اندازه مهم محلات کارگرى هستند. در محلات کارگرى انواع مختلفى از تلاش را براى متشکل کردن کارگران ميتوان انجام داد. ايجاد صندوقهاى مالى، ايجاد مراکز کارگرى طبيعى که محل اجتماع کارگران باشد، ايجاد گروههاى ورزشى، پاتوقها و غيره از اين جمله اند که ميتوان با شرکت و دخالت مستقيم کارگران ايجاد شود. اين دوستان بهتر است از اين سيستم بورکراسى و دعواى فرقه اى درون کميته ها و ايفاى نقش بعنوان حزب – که نه حزب اند و نه تشکل توده اى – فاصله بگيرند و امر ساده و سر راست سازماندهى کارگران را در دستور بگذارند.
اين حرکت سه مزيت دارد: اولا باعث ميشود کارگران بيکار موجود در اين کميته ها داراى در آمد باشند و از فلاکت تحميل شده موقتا رها شوند. دوما باعث ميشود بزودى هر روز با دهها کارگر از کارخانه هاى مختلف ارتباط بگيرند و از طريق اين ارتباط در جريان مبارزات موجود در کارخانه هاى مختلف باشند و به روند ايجاد تشکلهاى کارگرى در کارخانه ها و مراکز توليدى و خدماتى تاثير بگذارند يا آن را تسريع کنند. سوما اين مراکزها اعم از پاتوق و صندوقهاى مالى ميتواند و بايد يک ديد استراتژيک ايجاد شبکه صندوقها و تعاونى هاى کارگرى را در دستور قرار دهد که اساسا هدفش دفاع از موجوديت طبقه کارگر در برابر تهاجمات مرتب سرمايه به معيشت طبقه است. امرى که نه فقط کارگر و خانواده کارگرى را از نابودى کامل نجات دهد بلکه بر توان و قدرت تشکل عمومى طبقه بيافزايد. ترديدى نيست که چنين مراکز و صندوقهائى تنها ميتواند بر مناسبات انسانى و برابر ايجاد شود و با قوانين بازار در ستيزى دائمى باشد. روشن است منظور ايجاد جزاير کوچک شبه سوسياليستى مانند مدلهاى سوسياليستهاى تخيلى اوائل قرن نوزده مد نظر نيست، بلکه ايجاد شبکه اى از کارگران است که داوطلبانه حول يک تشکل جمع ميشوند تا امنيت اقتصادى خود را بالا ببرند.
بنظر من اين يکى ديگر از مکانيسمهاى تسخير اجتماعى قدرت در جامعه و در راستاى بحث حزب و جامعه ى منصور حکمت است. من اسم اين را بحث حزب و اقتصاد نام ميگذارم. حزب اجتماعى قدرتمند چنين ساخته ميشود، نه صرفا با تحليل فلاکت اقتصادى. مردم اگر ببينند چنين مکانيسم اقتصادى مالى قادر است حداقل تعدادى از انسانهاى فقير را که هرگز شانس پا گذاشتن به صحن بانکها براى اخذ وامهاى بهره دار ندارند، فورا جذب چنين شخصيتهايى شده و آنها را قبله ى آمال خود خواهند کرد. همانطور که تاکيد شد از نظر من اين طرح باز کردن بنگاه خيريه نيست، بلکه يک سياست اجتماعى در شرايط ويژه و مناسب خودش است. البته لازم بذکر است که مدتهاست مردم در مقابل بحران و فلاکت تحميل شده از طرف سرمايه دارى جمهورى اسلامى چنين سيستمهاى خودجوش مالى را ابداع کرده اند و احزاب کمونيست کارگرى نيز بايد با تار و پود زندگى مردم گره بخورند، اگر ميخواهند به يک حزب اجتماعى کمونيستى کارگرى تبديل بشود. بحث حزب و اقتصاد يک بحث گسترده ايست که بدليل محتوا و قانونمندى ارتجاعى نظم نوين جهانى ميتواند به يک بحث استراتژيک تبديل بشود. چون نظم نوين جهانى حداکثر توان خود را بکار خواهد گرفت تا مانع پيروزى کمونيسم در يک کشور شود.